خداوند خانواده ي شهدا را انتخاب كرد تا مقامشان را يادآور شود.

خلوت

0خلوت.ارحمی .خواجه

خدایا، مرا در اصلاح نفسِ خویش به کاری فرمان داده‌ای که خود در انجام دادن آن از من تواناتری، و قدرت تو بر آن کار و بر من، از قدرت من افزون‌تر است. پس مرا چنان نیرویی ده که با آن به کاری مشغول شوم که تو را از من خشنود می‌سازد، و خشنودی خود را در حال تن درستی [نه در گرفتاری و سختی] از من بخواه. امام سجاد علیه السلام ************************************ کپی از این وبلاگ مجاز است به شرط سه صلوات برا آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در حسرت موجم باران کفافم نیست *********************************** به وبلاگ خود خوش آمدید

:: دخترانه
:: فروشگاه ایران زمین 93
:: خاطرات دنیای مجازی
:: فروشگاه ساعت مچی
:: صدا باز
:: آخرین منجی...آخرین یار
:: هیئت عزاداران
:: زلال مثل اشک
:: عاشقانه الهام
:: همیشه در نقطه آغاز
ادکلن زنانه">:: ادکلن زنانه
:: گروه ساختمانی دارکوب
:: طوفان آرامش
:: جی پی اس موتور
:: جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خلوت و آدرس adytum.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 167
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 172
بازدید ماه : 510
بازدید کل : 45042
تعداد مطالب : 282
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1






خداوند خانواده ي شهدا را انتخاب كرد تا مقامشان را يادآور شود.

شفای مادر

حدود بيست سال پيش در ايام محرم پايم ضربه ي شديدي خورد به طوري كه قدرت حركت نداشتم. پايم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم كه نمي توانستم در اين ايام كمك كنم. نذر كرده بودم كه اگر پايم تا روز عاشورا خوب شود، با بقيه ي دوستانم ديگ هاي مسجد را بشورم و كمكشان كنم. شب عاشورا رسيده بود و هنوز پايم همان طور بود. از مسجد كه به خانه رفتم، حال خوشي نداشتم. زيارت را خواندم و كلي دعا كردم. نزديكي هاي صبح بود كه گفتم مقداري بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم.

در خواب ديدم در مسجد (المهدي، بلوار امین قم) جمعيت زيادي نشسته اند و من هم با دو عصا زير بغل بودم. يك دسته ي عزاداري در حال ورود به مسجد بود. جلوي دسته، شهيد«سعيد آل طه» داشت نوحه مي خواند. با خود گفتم: اين كه شهيد شده بود! پس اينجا چه كار مي كند؟

ناگهان ديدم پسرم «محمّد» هم كنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفته و در حال تماشاي اين ها بودم كه ديدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شده اي؟

-   آره، از وقتي كه به اينجا آمديم، كلّي بزرگ شديم.

بعد رو به من كرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشكلي داري؟

-   چيزي نشده پاهايم كمي درد مي كرد، با عصا آمدم.

-   ما چند روز پيش رفتيم كربلا. از ضريح برايت يك شال سبز آوردم.

بعد دست هايش را باز كرد و از سر تا مچ پاهايم كشيد، آتل و باندها را باز كرد و شال سبز را به پايم بست و گفت: از استخوانت نيست؛ كمي به خاطر عضله ات است كه آن هم خوب مي شود.

از خواب بيدار شدم، ديدم باندها همه باز شده و شال سبزي هم به پاهايم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم. من كه كف پاهايم را نمي توانستم روي زمين بگذارم، داشتم بدون عصا راه مي رفتم. پايين رفتم و شروع به كار كردم كه پدر محمّد از خواب بيدار شد. وقتي  من را در اين حالت ديد زد زير گريه... .

بعدها اين جريان به گوش آيت الله العظمي گلپايگاني رحمة الله عليه رسيد. ايشان گفتند: او را نزد من بياوريد.

پيش ايشان رفتم و شال را به ايشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوي حسين عليه السلام را  مي دهد. سپس به آقازاده ي شان گفتند: آن تربت را بياوريد، مي خواهم با هم مقايسه كنم.

وقتي تربت را كنار شال گذاشتند، گفتند كه اين تربت و شال از يك جا آمده است. فكر نكنيد اين يك تربت معمولي است! اين تربت از زير بدن امام حسين عليه السلام برداشته شده است، مال قتلگاه است، دست به دست علما گشته تا اكنون به دست ما رسيده است. شما نيم سانت از اين شال را به ما بدهيد، من هم به جايش به شما از اين تربت مي دهم.

گفتم: بفرماييد آقا، تمام شال براي خودتان. ايشان گفتند: اگر قرار بود اين شال به من برسد، خداوند شما را انتخاب نمي كرد. خداوند خانواده ي شهدا  را انتخاب كرد تا مقامشان را يادآور شود.

«ستاره ها(2) /ص38/ به نقل از عباس لامعي؛ همرزم شهيد»

«روایت عشق/ سیمین وهاب زاده مرتضوی/ ص24/ راوی همرزم شهید محمد جواد آخوندی»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: خداوند , خانواده ي شهدا , انتخاب , مقامشان , يادآور, کربلا, عاشورا,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 11 اسفند 1392

مطالب پیشین
:: تجربه
:: کسی رو که دوست داری
:: چرا صبر خوب؟
:: باز تعریف بی حجابی
:: شفا
:: اگر می خواهید خوشبخت باشید
:: اتفاق
:: اندازه فهم کودک
:: حال
:: ارزش دروغ
:: فرزند سالاری
:: سوالات رایج در زمینه ی ترشحات و عفونت واژن در خانم ها
:: از مرگ می ترسند
:: محبت کامل آری...اعتماد مطلق نه
:: فقط زندگی کن و لذت ببر
:: چرا نباید برای دیدن بقیة‌الله(عج) اصرار کرد
:: اعتقاد من و نه هراس من، کار خودش را کرده است
:: اگر بگویید که خراب خواهد کرد، به احتمال زیاد خراب می کند.
:: یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی،یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی،فَانّی عاجزٌ ذلیل
:: از خودتان مراقبت کنید .
:: طبیعت غذاها و عملکرد جنسی انسان
:: خوشبختی ات را به فردا موکول نکن
:: پر انرژی باشید
:: منصفانه ترین پاداش
:: معجزه اتفاق می افتد...
:: onhdh..
:: بعد از چندسال ،مهم‌ترین مشکل زوج‌ها؛ عدم کشش جنسی است
:: عوامل موثر افزایش طلاق
:: علتهای بنیادی ازدواج کدامند؟ و علت سرخوردگی از ازدواج کدام است؟
:: فقط بخواه...
:: سن عشق...
:: ای دیوانه لیلایت منم
:: خدا کجاست؟...
:: ما صاحب خانه خوبی داریم
:: چرا از نظر آقایان، خانم ها بدون آرایش زیباترند؟!
:: در جستجوی خدا
:: پاکدامنی
:: بازی
:: خودت رو از من نگیر
:: آمار تکان دهنده
:: من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
:: شنونده فعال
:: صبر کن؛
:: بچه
:: غم
:: چه همسر شما یک قهرمان پینگ پنگ باشد و چه یک دستفروش ساده ، او به شما نیاز دارد
:: کی حقوق کودکانمان زیر پا گذاشته می شود؟!
:: خداوند زیبا است ، و زیبائى را دوست دارد! و همچنین دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببیند.
:: زندگی


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by adytum